یک بَرنده

فیلمی‌که خیلی از باورها‌ی منو به چالش کشید و کن فیکنم کرد. خیلی در من تأثیر گذاشت، مثبت یا منفیشو نمیدونم. از اول فیلم که چشمم به مرد دوازده ساله افتاد که از نظر من یک خدا بود، دلم هری ریخت. و کل فیلمو به سختی دیدم و با گریه و قلبی مچاله.

نوع دلبستگی‌های من که نمیدونم اسمش عشق بود یا محبت یا توجه فقط، اینطوری بود که وقتی احساس دوست داشتن داشتم، می‌خواستم از دنیای طرف مقابل سر در بیارم. چیا دوست داره، چرا دوست داره چیا ناراحتش میکنه، چه کتابهایی میخونه، به چیا فکر می‌کنه ...

پروردگارم!

درونم پر است از ایگوبانوهای جورواجور‌‌. یکی از یکی زورگوتر، لوس تر، دیکتاتور تر، حق به جانب تر.

یک سوال نسبتا احمقانه وجود داره که می‌پرسن چرا نویسنده و دانشمند زن نسبت به مرد کمه تعدادشون. البته برای خیلی موفقیت‌های دیگه هم می‌پرسن اینو...

کتاب سکون و حرکت کتابی است از کریشنامورتی، این کتاب را هجدهم شهریور سال نود و پنج، دوستِ فلسفه دوستم، خانمِ هستی، به من هدیه داد، البته با دو ماه تأخیر بابت تولدم. از آنجایی که کتاب حکایت دولت و فرزانگی، جذابیتش را برایم از دست داد، سراغ این کتاب آمدم.

رهایی از هر چه آموخته ای.

گل‌های حسرت، در سرزمین وجود هر انسانی می‌تواند برُویند. نمیدانم چه انسانهایی وجود حاصلخیزتری برای روییدن گل‌های حسرت دارند. به نظر خودم، در من دشت پهناوری از گل‌های حسرت وجود دارد که هر چقدر به آرامگاهم نزدیکتر می‌شوم، این گلها بیشتر، معطر تر و پررنگ تر می‌شوند. از نگاه من آرامگاهم پر از گل‌های حسرتی ست که همچون قاصدک در فضای اطراف گورم در رقصند.

کتاب حکایت دولت و فرزانگی، کتابی که نویسنده‌‌‌ای فرانسوی یا کانادایی آن را نوشته در مورد راز ثروتمند شدن است. این کتاب ۱۱۵صفحه دارد، تقریباً. افراد مختلفی آن را ترجمه کرده اند. مثلاً آقای مهدی قراچه داغی. اما کتابی که من در حال خواندنش هستم، ترجمه‌ی خانم گیتی خوشدل است.

خیال‌بافی کوچک در مورد وقتی که ثروت و قدرت نامحدودی میداشتم اگر: